خیابان سرخواجه ، شاهدی بر جنایت منافقان شد/کودک10 ساله گرگانی قربانی کینه ی منافقین شد
شهید محمد آقایی نژاد کودک 10ساله گرگانی که در خیابان سرخواجه توسط منافقین کوردل ترور شد.
به گزارش گلستان24؛میان قبور شهدای انقلاب،امام زاده عبدالله، عکس یک پسر بچه 10ساله با چهره ای معصوم و زیبا نگاهت را جلب می کند.
شهید انقلاب؛ محمد آقایی نژاد.
اینکه چطور وچه زمانی به شهادت رسیده است و کلی سوال در ذهنت صف می کشد.روی مزار علت شهادت را نوشته به دست منافقین.
عجیب است مدعیان قران و نهج البلاغه برای پیشبرد اهداف خود به کودک 10ساله هم نکردند.
جویای علت شهادت محمد شدیم.صحبت های مادر و دوستش شنیدنی ست.
رویای صادقه
قبل ازاینکه محمد به دنیا بیاید خوابی دیدم که خدا به من پسری داده که اگر به دنیا امد نامش را محمد می گذاریم.
منافقین
-روزی محمد وخواهرش درخانه بودند که محمد از پنجره درحال مشاهده ی صحنه فرار منافقین ازدست مامورین سپاه و ورود منافقین به خانه ی مردم جهت پناه بردن به انجا بود.محمدچاقو را بدست گرفت به دنبال انان رفت.هنگامی مادرش از او پرسیدکه چرا این کا را کردی؟ گفت: نمی گذارم وقتی خواهرم داخل خانه است انها به خانه ی ما بیایند!رفتم انها را بکشم.
معلم شهید
-یکی از معلم هایش به نام اقای مخیری شهیده بود محمد خیلی برایش ناراحتی می کرد و به مسجد می رفت ودر مراسم معلمش از مردم پذیرایی می کرد و به من می گفت:مامان اگر من شهید بشوم شما برای من هم اینطور پذیرایی می کنید؟
من به او گفتم :این حرف ها چیه پسرم، ان شا،الله دامادبشی برات پذیرایی کنم.
روز شهادت
-در روز شهادت محمد حس عجیبی داشتم.آن روز خوابیده بودم که محمد آمد پیشم و بیدارشدم لپ صورتش را کشیدم و به او گفتم.محمدجان چیه؟ گفت چیزی نیست.اما با یک حسرتی مرا نگاهی کرد و رفت.
وقتی محمد فدای دو زوج انقلابی شد
-یک زن وشوهر انقلابی در یک کتابفروشی درخیابان سرخواجه کار می کردند.منافقین قصد ترور انها را داشتند که درهمان روز محمد به پدرش می گوید که بابا من می خواهم مغازه ی اقای فتاحی(کنارکتابفروشی)بروم چون در محل کارتو لپ مرا می کشند و مرا اذیت می کنند.
دران روز که ان خانم(صاحب کتابفروشی) درحال بازکردن در کتابفروشی بود و محمد هم جلوی مغازه ی اقای فتاحی ایستاده بود منافقین به قصد کشتن ان خانم انقلابی یک سه راهی(نانرنجک دست ساز)به سمت ایشان پرت کردند که ان خانم عقب رفت و بنابراین سه راهی به سرمحمداصابت کرد.
محمد را به بیمارستان5آذر بردند وقتی من به بیمارستان رسیدم گفتند که اورا به کلینیک تخصصی درتهران ببریم.در راه رفتن به تهران لاستیک امبولانس می ترکد و به تریلی برخورد می کند.من از مامور سپاه هرچه التماس کردم که پسرم را ببینم می گفت نمی شود و وقتی که زیاد اصرار کردم گفت که قسمتش این بود و رفت.
اولین راهپیمایی روز قدس
-یک روز بعدازشهادتش اورا بسیار باشکوه در اولین روز راهپیمایی قدس تشییع کردند واورا در گلزار امامزاده عبدالله گرگان به خاک سپردند.
من همه جا کنارت هستم
- وقتی در بیمارستان بستری بودم خانمی نیز درکنار بنده بستری بود در حالی که دکترها اورا جواب کرده بودند او برایم تعریف می کرد که خوابی دیده است که پسری نوجوان به خوابم امد و درحالی که کیسه ی کوچک گردو بدست داشت که دو عدد گردو به من داد و بقیه را به شما.سپس یک دستش را برتخت من و دست دیگرش را بر تخت شما گذاشت.بعدش شما به او گفتید که پسرم کجا هستی که من تورا نمی بینم؟گفت مادر من همه جا کنارت هستم .بیمار بعدازبیدارشدن شفاگرفت و قصد داشت به کل بیمارستان گردوخیرات کندکه ما خودمان این کار را کردیم.
من شهید می شوم
محمد به فامیل ها می گفت که من شهید می شوم و مثل پروانه به پیش مادرم می ایم.که من الان واقعا این موضوع را به چشم می بینم.مثلا در مراسم سوم پدرش پروانه ای امد و بالای قران نشست وبه دور من و خواهرش می چپرخید. خیلی صحنه عجیبی بود.
پروانه همراه
یا زمانی که در سفرحج از مسجدشجره قصد عزیمت به خانه خدا را داشتیم پروانه ای امد و بر روی دستم نشست وتا خانه ی خدا همراه من بود و برروی دستم نشسته بود. به اطرافیانم می گفتم که این محمد من است. و یا درهر مراسم دیگری واقعا پروانه ای می امد که باعث تجب ما بود.
کتابفروشی فدائیان اسلام
دوست محمد می گوید: برای سازمان منافقین فرقی نمی کند که مردم چه کسانی ودر چه سن و سالی به شهادت برسند.در30خرداد1360اعلام جنگ مسلحانه علیه نه تنها نظام مقدس جمهوری اسلامی بلکه تمام مردم ایران کردند.به همین خاطر هم فقط می خواستند باترور، ایجاد رعب و وحشت درجامعه کنند و کوچک و بزرگ و زن ومرد و بازاری و کارمند و مسئول و روحانی و شخصی و... از اقشار مختلف را مورد هدف قرار می دادند.
البته بسیاری از هدف های انها هدف کور بود، هدف های تعیین شده از قبل بود.به همین خاطر کسانی راهم به شهادت رساندندکه هم مقام و مسئولیتی درجامعه نداشتند وافرادی معمولی بودند.خانم خانه دار،کودک محصل،آدم مغازه دار.... این طور نبود که همه ی شهدا شهدای مقامات دولتی باشند.
نکته ی دیگراینکه یکی از اهداف سازمان منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه حمله به کانون های مورد توجه انقلابیون و بچه های حزب اللهی بود. درهمین راستا یکی از جاهایی که اوایل انقلاب پاتوقی برای بچه های انقلابی بود کتابفروشی فدائیان اسلام بود.
این کتاب فروشی در ابتدای خیابان سرخواجه قرارداشت و چندسالی هست که جمع شده است.اول، کتابفروشی ضمن اینکه کتاب های مذهبی وانقلابی می فروخت .نشریه (منشور برادری) را که متعلق به گروه فدائیان اسلام( شهید نواب صفوی) بود را هم می فروخت. و به همین خاطریک پاتوقی آنجا شده بود.
برای بچه های انقلابی و متدین که هم کتاب و نشریه خریداری می کردند وهم بحث های سیاسی راجع به انقلاب می کردند و از اخبار انقلاب آگاه می شدند.مسئول کتابفروشی پیرمردی بود که قبلا شغلش خیاطی بود و بعد انجا را به کتابفروشی تبدیل کردند.
تا اینکه سازمان منافقین یکی از مکان هایی را که مورد هدف قرارداد کتابفروشی بود. روز بعدازاعلام جنگ مسلحانه با نارنجک دستی که با سه راهی می ساختند از ان طرف خیابان که یک فاصله15-20متر است نارنجک را به طرف کتابفروشی پرت می کنند .
کودک 10ساله ای به نام محمد اقایی نژاد جلوی کتابفروشی نشسته بوده و انها به جای اینکه به کودک بگویند ازجلوی کتابخانه بلندشود این کار رانمی کنند وبه شقیقه کودک می خورد و به همین دلیل به شهادت می رسد.ان ها برای رسیدن به هدفشان همه را حتی ان کودک مظلوم 10ساله را قربانی می کردند
انتهای پیام/پ
ارسال نظر