داستان خواندنی زندگی "تینا" زن ارتدوکس یونانی؛
من با این باور بزرگ شدم که از اسلام متنفر باشم
خداوند در قرآن خود را معرفی می کند. آنجا که می گوید: «بگو خدا یکی است. خدا بی نیاز از همه است. نه زاده و نه زاییده شده و احدی همتای او نیست»!
به گزارش گلستان 24، تینا یک زن جوان است که به اسلام گرویده است. او داستان زندگی و تشرفش به اسلام را برای شفقنا بازگو کرد. شفقنا داستان خواندنی زندگی "تینا" رابا مخاطبان محترم در میان می گذارد اما بنا به رعایت حریم این زن جوان از آشکار کردن هویت کامل او خوددای می شود.
من در آتن یونان و از پدر و مادری ارتدوکس متولد شدم. خانواده پدری من در استانبول ترکیه زندگی می کردند و پدرم آنجا متولد شده و بزرگ شده بود. آنها ثروتمند و تحصیلکرده بودند و همانند بسیاری از مسیحیان ارتدوکسی که در یک کشور اسلامی زندگی می کنند، به دین خود بسیار پایبند بودند.
زمانی رسید که ترکیه تصمیم گرفت اکثریت شهروندان یونانی را اخراج کند و ثروت، خانه ها و تجارت های آنها را مصادره نماید. بنابراین خانواده پدرم مجبور شدند با دست خالی به یونان بازگردند. این شرایطی بود که مسلمانان ترکیه برای آنها بوجود آورده بودند و این دلیل موجهی برای آنها بود که از اسلام تنفر پیدا کنند.
خانواده مادری من در یک جزیره یونانی در مرز یونان و ترکیه زندگی می کردند. در طی یک حمله از سوی ترکیه، ترک ها جزیره را اشغال کرده، خانه های ساکنان را آتش زده بودند و اهالی جزیره برای اینکه زنده بمانند به یونان فرار کردند. این دلیل دیگری بود که آنها از مسلمانان ترکیه متنفر باشند.
یونان برای بیش از 400 سال توسط ترک ها اشغال شده بود و ما با این باور بزرگ شده بودیم که هر جنایتی علیه یونانی ها صورت گیرد، مسوول آن اسلام است. ترک ها مسلمان بودند و جنایات آنها بازتابی از باورهای مذهبی آنها بود.
این درواقع برنامه ای بسیار هوشمندانه از سوی کلیسای ارتدوکس یونان (در یونان مذهب و سیاست یک چیز است) بود برای ایجاد تنفر و بیزاری در قلب یونانیان در مقابل اسلام برای آنکه دین خود را حفظ کنند و از گرویدن مردم به اسلام جلوگیری نمایند.
بنابراین برای مدت صدها سال در کتاب های تاریخ و مذهب به ما آموزش داده بودند که از اسلام متنفر باشیم و مذهب اسلام را به سخره بگیریم.
در کتاب های ما اسلام یک مذهب و محمد (ص) پیامبر خدا نبود! او فقط یک رهبر بسیار باهوش و سیاستمداری بود که قوانین و مقررات را از یهودیان و مسیحیان جمع آوری کرد و برخی از نظرات خود را نیز به آنها افزود و جهان را فتح نمود.
در مدرسه به ما آموزش می دادند که او، همسران و اصحابش را مسخره کنیم. تمامی "کاریکاتورها" و تهمت هایی که علیه او اکنون در رسانه ها منتشر می شود، بخشی از درس ها و امتحان های ما بود!
خدا را شکر خدا قلب مرا هدایت کرد و تنفر نسبت به اسلام وارد آن نشد. یونانیان دیگری نیز موفق شدند خود را از باری که میراث مذهب ارتدوکس بر شانه های آنها افکنده بود رها کنند و با خواست خدا چشم ها، گوش ها و قلب های خود را باز کردند تا ببینند اسلام دین صحیحی است که از سوی الله فرستاده شده و محمد (ص) پیامبر راستینی است که مهر تاییدی بر تمامی پیامبران می باشد.
مسلمانان معتقدند که الله پیامبران را برای هدایت به سوی انسان ها فرستاده است که با حضرت آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، موسی و عیسی شروع و ادامه می یابند. اما الله پیام نهایی را به حضرت محمد (ص) ابلاغ کرده است.
این کمک بزرگی به من بود که هیچ یک از والدینم افراد بسیار مذهبی نبودند. آنها به ندرت اعمال مذهبی خود را انجام می دادند و مرا تنها در مراسم ازدواج و ترحیم به کلیسا می بردند.
آنچه باعث دوری پدر من از مذهب خود شده بود، فسادی بود که روزانه در میان کشیش ها مشاهده می کرد.
چگونه این افراد می توانستند مردم را به خاطر خدا نصیحت کنند و همزمان از خزانه کلیسا می دزدیدند، ویلا می خریدند، اتومبیل های مرسدس بنز داشتند و در میانشان همجنس گرایی رواج داشت؟ آیا آنها نماینده های پرهیزکار مذهبی بودند که ما را هدایت خواهد کرد، اصلاح خواهد کرد و ما را به خدا نزدیک تر خواهد کرد؟ این مسائل باعث شد وی تبدیل به یک ملحد شود.
دست کم در کشور من، کلیساها بخاطر همین رفتارها بسیاری از پیروانشان را از دست دادند. در اسلام یک شیخ یا عالم مذهبی به دیگران با اشتیاق کامل کمک می کند و تنها با این امید آنها را هدایت می کند که مورد رضای خدا باشد و آنها را به بهشت هدایت کند.
در مسیحیت، کشیش بودن یک شغل سودآور است. این فساد درونی باعث دور شدن بسیاری از جوانان از مذهبی می شود که با آن متولد شده اند و آنها را به سمتی می برد که به جستجوی چیز دیگری بپردازند.
به عنوان یک نوجوان من بسیار عاشق مطالعه بودم و واقعا با مسیحیت قانع و راضی نمی شدم. من به خدا ایمان داشتم، از او ترس و به او عشق داشتم اما همه چیزهای دیگر مرا سردرگم می کرد.
شروع به جستجو در پیرامون خود کردم اما هرگز درباره اسلام بررسی نکردم (شاید به خاطر پیش زمینه منفی که نسبت به آن داشتم).
بنابراین الحمدلله، پروردگار به روح من لطف کرد و مرا از تاریکی به نور و از جهنم به بهشت هدایت کرد، انشاالله.
او همسرم را به زندگی من آورد که مسلمان به دنیا آمده و بذر عشق را در قلب های ما کاشت و ما را به سویی هدایت کرد که بدون آنکه واقعا به تفاوت های مذهبی همدیگر توجه کنیم، با هم ازدواج کردیم.
همسرم با اشتیاق به هر پرسشی که درباره مذهبش از او می پرسیدم پاسخ می داد، بدون اینکه باورهای مرا مسخره کند و بدون اینکه به من فشار بیاورد یا حتی درخواست کند که مذهبم را تغییر دهم.
پس از آنکه سه سال از ازدواج ما گذشت، با بدست آوردن این فرصت که اسلام را بهتر بشناسم و قرآن کریم و دیگر کتاب های مذهبی را بخوانم، متقاعد شدم که چیزی به عنوان تثلیت (سه گانگی خداوند در دین مسیحیت) وجود ندارد و عیسی (ع) خدا نیست.
مسلمانان به یک خدای واحد و غیرقابل مقایسه که نه فرزندی دارد و نه شریکی اعتقاد دارند و هیچ چیز بجز او حق پرستیده شدن ندارد! هیچ کس در اولوهیت و صفات او شریک نیست.
خداوند در قرآن خود را معرفی می کند. آنجا که می گوید: «بگو خدا یکی است. خدا بی نیاز از همه است. نه زاده و نه زاییده شده و احدی همتای او نیست»!
هیچکس حق ندارد مورد التماس و دعا قرار گیرد، مورد پرستش قرار گیرد مگر خداوند.
مذهب اسلام پذیرش و اطاعت از آموزه های خداوند است که به پیامبر خاتم حضرت محمد (ص) ابلاغ شده است.
من مسلمان شدم و این راز را سال ها از خانواده و دوستان خود مخفی نگاه داشتم. من و همسرم در یونان زندگی می کردیم و تلاش می کردیم که آداب اسلامی را رعایت کنیم اما این کار بسیار مشکل و تقریبا غیرممکن بود.
در شهر من هیچ مسجدی وجود ندارد، هیچ دسترسی به مطالعات اسلامی وجود ندارد، هیچ کسی نماز نمی خواند، روزه نمی گیرد و هیچ زنی حجاب به سر نمی کند.
تنها چند مهاجر مسلمان هستند که برای آینده اقتصادی بهتر به یونان آمده اند و سبک زندگی غربی آنها را جذب کرده و تقریبا فاسد نموده است. در نتیجه آنها مذهب خود را رها کرده اند و دیگر از آن پیروی نمی کنند.
انجام وظایف اسلامی به غایت برای ما و به ویژه برای من که مسلمان زاده نشده و تحصیلات اسلامی نیز نداشته ام مشکل بود.
من و همسرم مجبور بودیم با استفاده از تقویم نماز بخوانیم و روزه بگیریم بدون اینکه اذانی به گوش ما برسد یا جامعه اسلامی ما را حمایت کند. احساس می کردیم با گذشت زمان هر روز یک قدم به عقب بازمی گردیم. ایمان ما در حال سست شدن قرار داشت و موج جامعه ما را گرفته بود.
بنابراین وقتی دخترمان به دنیا آمد ما تصمیم گرفتیم که برای حفظ خود و فرزندمان، اگر خدا بخواهد، به یک کشور اسلامی مهاجرت کنیم. ما نمی خواستیم دخترمان در یک محیط باز غربی پرورش یابد که در آن مجبور باشد برای حفظ هویت خود مبارزه کند و در نهایت آن را احتمالا از دست بدهد.
خدا را شکر، پروردگار ما را هدایت کرد و به ما این فرصت را داد که به یک کشور اسلامی مهاجرت کنیم که در آن بتوانیم کلمات شیرین اذان را بشنویم و دانش و عشق خود را به او و پیامبر عزیزمان حضرت محمد (ص) افزایش دهیم.
* نام این زن یونانی محفوظ است اما به دلایل شغلی و خانوادگی از انتشار نام ایشان بنا به تقاضای خودشان معذوریم.
ارسال نظر