با بچه های جبهه، قسمت ششم، علی اکبر بای:
شب کشیک کشیدیم و مچش را گرفتیم
شب که شد کشیک کشیدیم و فهمیدیم، همه کار ها زیر سر او بود.
علی اکبر بای، رزمنده هشت سال دفاع مقدس، در مصاحبه اختصاصی با گلستان 24، در تعریف یکی از خاطراتش در آن زمان می گوید: « شهید محسن حسینی واعظ برای دفعه اول بود که در یگان دریایی اعزام می شد و من دفعه دومم بود.
آن موقع ها کار چادر ها را تقسیم می کردند و هر روز نوبت یک نفر بود که کار های چادر را سرو سامان دهد. به آن فرد خادم الحسین یا شهردار چادر می گفتند.
چند شبی بود صبح ها که خادم الحسین آماده کار چادر می شد، متوجه می شد که کارها همه انجام شده! یک نفر نیمه های شب، همه کار ها را انجام می داد و هیچ کس نمی دانست او کیست.
برای همه بچه ها سوال شده بود که آن فرد کیست، مخصوصا شهید نصرت. او به من گفت بیا این فرد را پیدا کنیم.
شب که شد در جایی پنهان شدیم و کشیک کشیدیم تا این موضوع را که دیگر راز چادرمان شده بود بفهمیم. شهید حسینی واعظ را دیدیم که به آرامی شروع به انجام کارها کرد. ما را که دید قسممان داد که تا وقتی زنده است، این موضوع را به کسی نگوییم. شهید نصرت و شهید حسینی واعظ، هر دو شهید شدند. فقط من جا ماندم و این ماجرا تا بعد از شهادت آن ها، یک راز باقی ماند.
این ایثار بچه های رزمنده ما بود. آن ها از کوچکترین کاری که از عهده شان بر می آمد دریغ نمی کردند.»
گاهی ما را چه می شود که یادمان می رود، این مردها از ما بودند . نه غیر از ما. یادمان می رود که زندگی هامان را، باید رنگ گذشت و ایثار بزنیم...
ارسال نظر