هدیه یک دختر بسیجی گلستانی به پسر شهید عماد مغنیه
یک دختر نوجران گلستانی شعری را سروده که به فرزند شهید عماد مغنیه تقدیم نمود.
شبیه سبزترین آیه های قرانی
ومثل غزل های ناب و طولانی
بگو چرا نشوم محو خنده ات ای دوست
که مثل ترنم های نرم بارانی
ورهبری،درآن لحظه های روحانی
تو را گرفته در آغوش خود به میهمانی
تمام لحظه لبخند و جذبه صوتت
خودت بگو چه گفته است تو را سید خراسانی
پر از شعور و پر از درد و پرزایمانی
و استوار و قوی همچنان سلیمانی
و در برابر دشمن پر از صلابت و خشم
و در میان رفیقان، چونان گلستانی
زنسل حر و حبیبی نه کمتر از آنی
جهاد کن که شود عسرها به آسانی
وباز هم اوفتاد نگاهم به پنجره فولاد
همان مکان که بی اراده زائر آنی
و کنج دل جا مانده ام کنار حرم
و ارتباط قلبی ام با ضریح نورانی
که خواست از تو بگویم و از تو هم شنود
که خواستی بروی تا امتحان بدهی
تمام شوق نگاهت به سمت نورضریح
تمام خواهش و آهت که زودتر بپری
و انحنای قد سرو تو به پای حرم
شبیه سجده های ناب دیداری
و حتم دارم در آن لحظه های پایانی
نه... خودت بگو چه شنیدی ز صوت رحمانی
وگفته بود پدر با شهادتش این را
جهاد کن که تعلل کنی پشیمانی
و گفته بود پدر قبل رفتنش با تو
که بعد من پسرم در جهان نمی مانی
و گفته بودپدر از بهشت و اوصافش
عزیزمن بیا که تو قابل ولایقش مانی
تو خود جهادی و آن هم زنوع طوفانی
بگو به رهبرم این را خودت که می دانی
منم شبیه توام یک ((جهاد)) ایرانی
ادامه دارد آقا این مسیر طولانی
تو خود زنور خدایی برای بالایی
گزیده ی ام ال عبایی، بدان که والایی
تمام کفر و ستم در در برابرت ای دوست
بگو که چاره ندارند جز مسلمانی
تو خود زمن با خبرتری ای عشق
نمی رسند به شهادت، همه به آسانی
خودت لیاقت خود را که بهترهم دانی
ز کف نداده ای جان را با کمی و ارزانی
نگاه های پدر به عکس سید و تو
تمام حسرت این روزهای بابامی
و حسرت شهادت و پیروی در راهت
باز دوباره یک دم عمیق و طولانی
و خیره می شود او سمت عکس تو با اشک
و زیر لب گوید زهی به تو که شهید آقامی
و می شنیدم از او با حسرت مضاعف و عشق
سعادتی است پیش روی این شهید لبنانی
وبی صداو هیاهو زیر لب می گفت
کاش قسمت ما باشد این حضور نورانی
تو می درخشی بردستان مردمان چون ماه
به عزت و شرف لااله الا الله
تو پیشکشی از جنس نور وقرانی
ومثل هدیه ای تقدیم صاحب زمانی
تو زنده ای آری بر نور ناب قسم
پر از حضوری و سرشار از فراوانی
وروز تشییع تو با چشم های بارانی
میان جمعیت و سیلی از خروشانی
و آرامش وتسکین تو کنار پدر
و همنشینی تووشهیدان وپیغمبر
خودت بگوکه شنیدی ندای دعوت حق
و دعوتی به جهاد وبعد از آن به مهمانی
تورا به حق تمام ائمه اطهار
شفاعتمان کن در آن زمان بحرانی
که باز دوباره شبیه تو شویم
شهید راه حق لحظه های پایانی
ای لطف حق که لثارات خوانی
دمی نفس بگیر که مرید خراسانی
شاعره : زینب لطفی تیرتاشی (لطف حق)
ارسال نظر