با بچه های جبهه، قسمت هفتم، نادعلی حکیمی:
بگویید دیگر روضه حضرت قاسم(ع) را نخوانند
به مداحان و وعاظ بگویید دیگر روضه حضرت قاسم(ع) را نخوانند. من هم مثل ایشان سیزده ساله هستم اما نمیگذارند به جبهه بروم.
ناد علی حکیمی، رزمنده و راوی هشت سال دفاع مقدس از شهرستان علی آباد کتول، در مصاحبه اختصاصی با گلستان24، از خاطراتش از روز های نبرد حق علیه باطل می گوید:
«اوایل جنگ بود و صدام بعثی تهاجم خودش را به کشور ما آغاز کرده بود. حضرت امام (ره) در آن زمان به ملت پیام دادند که در مقابل دشمن بایستند و تنور جنگ را روشن نگه دارند.
یک جوان سیزده ساله با نام مرحمت، که جزو شهدای شاخص دانش آموزی سال 61 شناخته شده بود، از روستای مرحمت آباد اردبیل، رفت تا برای رفتن به جبهه ثبت نام کند. اما فرمانده سپاه اردبیل وی را ثبت نام نمی کرد. به او گفته می شد که از نظر فیزیکی جثه ریزی داری و کم سن و سالی، اگر اسیر دشمن شوی، دشمن بر علیه ایران تبلیغات سوء می کند. مرحمت هر چه تلاش کرد نتوانست فرمانده سپاه را متقاعد کند.
از آن جایی که وی احساس مسئولیت می کرد و می خواست به امر رهبر خود عمل کند، با اجازه والدینش به این نتیجه رسید که به تهران بیاید و حرفش را به رئیس جمهور بزند.
وی عازم تهران شد و خود را به دفتر ریاست جمهوری وقت رساند. به مسئولین دفتر گفت: من با رئیس جمهور کار دارم. آن ها که یک پسر سیزده ساله را جلوی خود می دیدند گفتند: همینجوری که نمی شود با رئیس جمهورملاقات کرد. باید وقت قبلی داشته باشید و به وی اجازه دادند همان جا بماند.
رئیس جمهور که آن زمان مقام معظم رهبری بودند، همان لحظه بر حسب اتفاق، برای حضور در یک جسه، قصد کردند از ساختمان خارج شوند که چشم جوان به ایشان می افتد. وی شروع به داد و فریاد کرده و توجه ایشان را به خود جلب می کند. امام خامنه ای جلو می روند ، سوال می کنند که چه شده است. مسئولین تعریف می کنند که یک پسر نوجوان به اینجا آمده است و می گوید فقط می خواهد با رئیس جمهور ملاقات کند.
امام خامنه ای می گویند: بگذارید جلو بیاید. ایشان دست محبتی بر سر جوان می کشند و از وی می پرسند که با من چکار داری پسرم؟ جوان می گوید: من از شما تقاضا دارم. از این پس به وعاظ، منبری ها و مداحان بگویید دیگر روضه حضرت قاسم را نخوانند. آقا می پرسند برای چه این درخواست را داری؟ وی می گوید: مگر نه این که حضرت قاسم یک نوجوان سیزده ساله بود و عزم میدان کرد، به میدان رفت و به شهادت رسید؟ آقا می گویند بله همین طور است. جوان ادامه می دهد، من سیزده ساله هستم. رهبرم پیام داده است که جبهه ها را گرم نه دارم اما فرمانده سپاه به من اجازه نمی دهد.
حضرت آقا به صورت مکتب دستور می دهند تا مرحمت در اسرع وقت به سمت جبهه اعزام شود.
این نوجوان سیزده ساله به اردبیل میرد، ثبت نام می کند و با مهدی باکری همجوار می شود .در جبهه های حق علیه باطل در جوار شهید باکری مبازه کرده و جان خود را تقدیم اسلام می کند. این یکی از شاخصه های ولایت مداری جوانان ما در آن برهه از زمان است.
دشمان اسلام امروز به این نتیجه رسیدند بهترین پتانسیلی که در ایران وجود دار، قشر جوان است و با توجه به این که یک دوم جمعیت کشور ما را جوانان تشکیل می دهند، می تواند با تهاجم نامرئی و نامردی جنگ نرم جوانان ما را که امید های آینده نظام هستند، به فساد، فحشا و رذالت برسانند.
آنان نمیدانند که جوانان ما هر زمان که احساس خطر کنند به صحنه ورود پیدا می کنند و دشمن را عقیم می گذارند. امروز جوانان ما بیدارند و اجازه نمی دهند که دشمن به توطئه های خودش دست پیدا کند.»
ارسال نظر