ویژه نامه مبعث رسول عشق و امید
خدا که آفرینش را برای شناخت خویش، «فخلقت الخلق لکی اُعرف»، بنیان نهاده بود، با تو، به کار خلقت کمال بخشید. تو رحمت خداوند را به زمین آوردی و عینیت بخشیدی.
روز بیست وهفتم رجب : یکى از اعیاد بزرگ است،و روزى است که حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله به پیامبرى مبعوث شد،و جبرئیل براى ابلاغ پیامبرى، بر آن حضرت فرود آمد.
و براى این روز چند عمل وارد است:
اوّل:غسل کردن،
دوّم:روزهگرفتن و آن یکى از چهار روزى است که در طول سال براى روزهگرفتن امتیاز ویژه دارد،و ثوابى برابر با روزه هفتاد سال دارد.
سوّم:صلوات زیاد فرستادن.
چهارم:زیارت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السّلام.
پنجم:شیخ طوسى در کتاب«مصباح»فرموده که از ریّان بن الصّلت روایت شده:حضرت جواد علیه السّلام زمانى که در بغداد بود روز نیممه و روز بیست وهفتم رجب را روزه گرفت،و همه خدمتکاران آن حضرت نیز روزه گرفتند و هم به ما فرمان داد دوازده رکعت نماز بجا آوریم به این صورت که در هر رکعت یک مرتبه«حمد»و سوره خوانده و پس از پایان نماز،هر کدام از سوره هاى«حمد»و «قل هو اللّه احد» و «قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ بربّ الناس» را چهار مرتبه بخوانیم.
آنگاه چهار مرتبه بگوئیم:
لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
معبودى جز خدا نیست و خدا بزرگتر از هر چیزى است،و منزّه است خدا،و خدا را سپاس،و نیست جنبش و نیرویى جز به عنایت خداى برتر و بزرگ
و چهار مرتبه:
اللَّهُ اللَّهُ رَبِّی لا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئا
خدا،خدا،پروردگار من است،چیزى را براى او شریک نمى آورم
و چهار مرتبه:
لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدا
هیچکس را براى پرودگارم شریک نسازم
ششم:شیخ طوسى از جناب ابو القاسم حسین بن روح(رحمه الله)روایت کرده که در این روز دوازده رکعت نماز به جا مى آورى در هر رکعت سوره«حمد»و سورهاى که آسان باشد مى خوانى،و پس از گفتن تشهّد و سلام بین هر دو رکعت مى گویى:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدا وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیرا یَا عُدَّتِی فِی مُدَّتِی یَا صَاحِبِی فِی شِدَّتِی یَا وَلِیِّی فِی نِعْمَتِی یَا غِیَاثِی فِی رَغْبَتِی یَا نَجَاحِی فِی حَاجَتِی یَا حَافِظِی فِی غَیْبَتِی یَا کَافِیَّ فِی وَحْدَتِی یَا أُنْسِی فِی وَحْشَتِی أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِی فَلَکَ الْحَمْدُ وَ أَنْتَ الْمُقِیلُ عَثْرَتِی فَلَکَ الْحَمْدُ وَ أَنْتَ الْمُنْعِشُ صَرْعَتِی فَلَکَ الْحَمْدُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْتُرْ عَوْرَتِی وَ آمِنْ رَوْعَتِی وَ أَقِلْنِی عَثْرَتِی وَ اصْفَحْ عَنْ جُرْمِی وَ تَجَاوَزْ عَنْ سَیِّئَاتِی فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ .
خدا را سپاس که فرزندى بر نگرفته،و برایش در فرمانروایى شریکى و یاورى از روز خوارى نبوده است،و او را بزرگ شمار،اى توشه ام در همه عمر،اى همنشینم در سختیها،اى سرپرستم در نعمت، اى فریادرسم در رغبت،اى پیروزیم در حاجت،اى نگهدارم در غیبت،اى کفایتم در تنهایى اى همدمم در هراس،تو پوشاننده کاستى منى،تو را سپاس،تو نادیده گیرنده لغزش منى، تو را سپاس،تو بلندىبخش من در وقت افتادگى هست،تو را سپاس،بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست،و عیبم را بپوشان، و هراسم را ایمنى بخش،و لغزشم را نادیه گیر،و از گناهم چشم بپوش،و از زشتیهایم درگذر،و در زمره بهشتیان قرار دهم همراه با آن وعده صادقانه اى که به آنها داده اى.
هنگامى که از نماز فارغ شدى،هریک از سورههاى«حمد»و «قل هو اللّه احد» و «قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ بربّ الناس» و قل یا ایّها الکافرون و«انا انزلنا»و«ایة الکرسى»را هفت مرتبه مى خوانى و هفت بار مى گویى:
لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ
معبودى جز خدا نیست و خدا بزرگتر است،و پاک است خدا،و جنبش و نیرویى جز به خدا نیست
و هفت بار
اللَّهُ اللَّهُ رَبِّی لا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئا
خدا،خدا پروردگار من است و هیچچیر شریکش نگیرم
و هر دعایى که بخواهى مى خوانى.
هفتم:در کتاب«اقبال»و در بعضى نسخه هاى«مصباح»آمده است که مستحب است در این روز این دعا را بخوانند:
یَا مَنْ أَمَرَ بِالْعَفْوِ وَ التَّجَاوُزِ وَ ضَمَّنَ نَفْسَهُ الْعَفْوَ وَ التَّجَاوُزَ یَا مَنْ عَفَا وَ تَجَاوَزَ اعْفُ عَنِّی وَ تَجَاوَزْ یَا کَرِیمُ اللَّهُمَّ وَ قَدْ أَکْدَى الطَّلَبُ وَ أَعْیَتِ الْحِیلَةُ وَ الْمَذْهَبُ وَ دَرَسَتِ الْآمَالُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ إِلا مِنْکَ وَحْدَکَ لا شَرِیکَ لَکَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَجِدُ سُبُلَ الْمَطَالِبِ إِلَیْکَ مُشْرَعَةً وَ مَنَاهِلَ الرَّجَاءِ لَدَیْکَ مُتْرَعَةً وَ أَبْوَابَ الدُّعَاءِ لِمَنْ دَعَاکَ مُفَتَّحَةً وَ الاسْتِعَانَةَ لِمَنِ اسْتَعَانَ بِکَ مُبَاحَةً وَ أَعْلَمُ أَنَّکَ لِدَاعِیکَ بِمَوْضِعِ إِجَابَةٍ وَ لِلصَّارِخِ إِلَیْکَ بِمَرْصَدِ إِغَاثَةٍ وَ أَنَّ فِی اللَّهْفِ إِلَى جُودِکَ وَ الضَّمَانِ بِعِدَتِکَ عِوَضا مِنْ مَنْعِ الْبَاخِلِینَ.
اى آنکه به عفو و گذشت فرمان داده،و عفو و گذشت را بر عهده خویش ضمانت نموده است،اى آنکه بخشید و در گذشت،مرا عفو کن و از من درگذر اى کریم.خدایا!طلب سخت شده،و چارهجویى و راهیابى مرا به زحمت افکنده و آرزوها کهنه گشته،و رشته امید جز از تو که یگانهاى و شریکى ندارى بریده شده است.خدایا!من راههاى خواهش را بسوى تو باز مى یابم،و چشمهسارهاى امید نزد تو پرآب است،و درهاى دعا را براى هرکه به درگاهت دعا کند گشوده اى و یارىات آن را که از تو یارى خواهد فراهم است،و مى دانم که براى آنکه تو را خواند در جایگاه اجابتى،و براى فریادکنندهات درصدد فریادرسى هستى،و همانا در طمع ورزیدن به بخششت و اعتماد به وعدهات جایگزینى است براى دریغ ورزى بخیلان،
وَ مَنْدُوحَةً عَمَّا فِی أَیْدِی الْمُسْتَأْثِرِینَ وَ أَنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَکَ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَیْکَ عَزْمُ إِرَادَةٍ یَخْتَارُکَ بِهَا وَ قَدْ نَاجَاکَ بِعَزْمِ الْإِرَادَةِ قَلْبِی وَ أَسْأَلُکَ بِکُلِّ دَعْوَةٍ دَعَاکَ بِهَا رَاجٍ بَلَّغْتَهُ أَمَلَهُ أَوْ صَارِخٌ إِلَیْکَ أَغَثْتَ صَرْخَتَهُ أَوْ مَلْهُوفٌ مَکْرُوبٌ فَرَّجْتَ کَرْبَهُ أَوْ مُذْنِبٌ خَاطِئٌ غَفَرْتَ لَهُ أَوْ مُعَافًى أَتْمَمْتَ نِعْمَتَکَ عَلَیْهِ أَوْ فَقِیرٌ أَهْدَیْتَ غِنَاکَ إِلَیْهِ وَ لِتِلْکَ الدَّعْوَةِ عَلَیْکَ حَقٌّ وَ عِنْدَکَ مَنْزِلَةٌ إِلا صَلَّیْتَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ قَضَیْتَ حَوَائِجِی حَوَائِجَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ هَذَا رَجَبٌ الْمُرَجَّبُ الْمُکَرَّمُ الَّذِی أَکْرَمْتَنَا بِهِ أَوَّلُ أَشْهُرِ الْحُرُمِ أَکْرَمْتَنَا بِهِ مِنْ بَیْنِ الْأُمَمِ یَا ذَا الْجُودِ وَ الْکَرَمِ فَنَسْأَلُکَ بِهِ وَ بِاسْمِکَ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَجَلِّ الْأَکْرَمِ الَّذِی خَلَقْتَهُ فَاسْتَقَرَّ فِی ظِلِّکَ فَلا یَخْرُجُ مِنْکَ إِلَى غَیْرِکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّاهِرِینَ وَ تَجْعَلَنَا مِنَ الْعَامِلِینَ فِیهِ بِطَاعَتِکَ وَ الْآمِلِینَ فِیهِ بِشَفَاعَتِکَ.
و گشایشى است از آنچه در دست ثروت اندوزان است،تو از بندگانت در پرده نمىروى،جز اینکه کردارشان بین تو و ایشان پرده مى افکند،و هرآینه دانستم که برترین توشه کوچ کننده به سویت اراده نیرومندى است،که بدان تو را برمى گزیند،و با همین اراده نیرومند دلم با تو مناجات کرده و از تو مى خواهم هر دعایى را که تو را به آن خواند امیدوارى که او را به آرزویش رساندى،یا فریادکشى به درگاهت که به دادش رسیدى،یا دلسوخته غمزده اى که اندوهش را زدودى،یا گنهکار خطاکارى که او را آمرزیدى،یا تندرستى که نعمت خویش را بر او تمام کردى،یا بىچیزى که توانگرىات را به او هدیه دادى و چنین دعایى را بر تو حقّى است و نزدت مقامى،به حق این دعا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست،و حاجات دنیا و آخرتم را برآور،این رجب مرجّب مکّرم است که ما را به آن گرامى داشتى،نخستین ماههاى حرام است،که ما را به خاطر آن از بین ملّتها اکرام نمودى،اى داراى جود و کرم،از تو درخواست مىکنیم به حق ماه رجب،و به نام بزرگتر بزرگتر بزرگتر باشکوه و گرامىترى که آن را آفریدى پس در سایهات استقرار یافت و جلوهاش از تو به دیگرى نمى رسد،بر محمّد و اهل بیت پاکش درود فرستى،و ما را در این ماه از عاملین به طاعتت،و آرزومندان شفاعتت قرار دهى.
اللَّهُمَّ وَ اهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ السَّبِیلِ وَ اجْعَلْ مَقِیلَنَا عِنْدَکَ خَیْرَ مَقِیلٍ فِی ظِلٍّ ظَلِیلٍ فَإِنَّکَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ وَ السَّلامُ عَلَى عِبَادِهِ الْمُصْطَفَیْنَ وَ صَلَوَاتُهُ [صَلاتُهُ] عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ اللَّهُمَّ وَ بَارِکْ لَنَا فِی یَوْمِنَا هَذَا الَّذِی فَضَّلْتَهُ وَ بِکَرَامَتِکَ جَلَّلْتَهُ وَ بِالْمَنْزِلِ [الْعَظِیمِ] الْأَعْلَى أَنْزَلْتَهُ صَلِّ عَلَى مَنْ فِیهِ إِلَى عِبَادِکَ أَرْسَلْتَهُ وَ بِالْمَحَلِّ الْکَرِیمِ أَحْلَلْتَهُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهِ صَلاةً دَائِمَةً تَکُونُ لَکَ شُکْرا وَ لَنَا ذُخْرا وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا یُسْرا وَ اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ إِلَى مُنْتَهَى آجَالِنَا وَ قَدْ قَبِلْتَ الْیَسِیرَ مِنْ أَعْمَالِنَا وَ بَلَّغْتَنَا بِرَحْمَتِکَ أَفْضَلَ آمَالِنَا إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ .
خدایا!ما را به راه راست هدایت فرما. و استراحتگاه ما را در سایه سار همیشگىات نزد خویش بهترین استراحتگاه قرار ده،که تو ما را بسى و چه نیکو کارگشایى هستى، و سلام و درود بر همه بندگان برگزیده اش،خدایا!به ما در این روز برکت ده،روزى که آن را برترى دادى،و به کرامتت بزرگ نمودى،و به جایگاه بزرگ و برتر وارد ساختى، بر آنکه در این روز به سوى بندگانت فرستادى،و او را به مقام با کرامتى برآوردى درود فرست.خدایا!بر او درود فرست درودى همیشگى،براى تو سپاس،و براى ما ذخیرهاى باشد،و در کارمان آسانى قرار ده،و پایان عمرمان را به سعادت و نیکبختى ختم کن،در حالى که اعمال اندک ما را پذیرفته،و با رحمت بىکرانت ما را به برترین آزروهایمان رسانده باشى،که تو بر هرچیز توانایى،و درود و سلام خدا بر محمّد و خاندانش باد
مؤلّف گوید:این دعا را حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام در آن روزى که آن جناب را به جانب بغداد حرکت دادند بر زبان جارى ساخت،و آن روز،روز بیستوهفتم رجب بود،و این دعا از دعاهاى انتخابى ماه رجب است.
هشتم:سیّد ابن طاووس در کتاب «اقبال»فرموده:دعاى«اللّهم انى اسالک بالتّجلّى الاعظم»را بخواند،و این دعا به روایت کفعمى جزو اعمال شب بیست وهفتم بیان شد. روز آخر ماه:در این روز غسل وارد شده،و روزه اش سبب آمرزش گناهان گذشته و آینده است.و نماز سلمان به صورتى که در ضمن اعمال روز اوّل بیان شد بجاى آورده شود.
مفاتیح الجنان
بخوان به نام نامی توحید!
بخوان به نام رهایی! بخوان به نام بلوغ! بخوان به نام صاعقه در التهاب شب. بخوان به نام ساقه امید در پهندشت یأس! بخوان به نام خالق خورشید و عشق را به اسم اعظم معشوق، از پس یلدای بی تنفس دیجور، نور باران کن.
بخوان نبی گرامی! بخوان رسول عشق و امید! بخوان به نام نامی توحید!
تو که خواندی، هرم صدای تو که قندیلهای سکوت را ذوب کرد، آوای مهربان تو که فضای میان زمین و آسمان را عطرآگین نمود، بوی خوش عشق که ملائک بی تاب را به طواف حرا کشانید انبیا انگشت حسرت به دندان گزیدند. ابراهیم و اسماعیل از آن که حرا بود و ما به مرمت کعبه ایستادیم و موسی از آن که به طور، چرا رفتیم و عیسی از آن که آنچه در زمین یافتنی بود، در آسمان چرا میجستیم و در این میانه، تنها خاطر خدا بود که راضی بود چرا که رحمت واسعه خویش را نمود عینی بخشیده بود. فرشتگان برخی به رضایت بی سابقه خدا سجده میبردند بعضی عرق از جبین پیامبر میستردند عدهای گوش به لطافت این معاشقه میسپردند و برخی از آن که معشوق خداوند را در زمین میدیدند نه در میان خویش، خون دل میخوردند.
جبرئیل چه ذوق کرده بود که پیام عاشق و معشوق را بر بال امانت خویش به یکدیگر میرساند.
آری، تو که خواندی، آسمانیان، زمینیان اهل دل را به پایان شب سیاه بشارت دادند. عرشیان که هلهله میکردند، فرشیان را مژده آوردند که: «قد جائکم من الله نور». خداوند زمین را نورباران کرده است.
برخیزید، خواب را بشکنید و چشمان ظلمت گرفته را سوی نور بگشایید. بیم گمراهی را از کلبه دل برانید و ترس از فراز و نشیب، از چاه و چاله، از دشت و تپه را جواب کنید. نگرانی را جارو کنید، هراس از افتادن را به گور بسپارید، بر ظلمت زهرخند بزنید که: «یجعل لکم نورا تمشون به». فرا راهتان نوری گسترده است به مدد آن، راه بیابید و در پناه او بپویید. جگرهای تفدیده و چشمان عطش چشیده و دهانهای تشنگی کشیده را با زلال رحمت خداوند سیراب کنید. هر کدام که در اعماق دل و شیارهای ذهن خویش خدا را میجستید، اینک نظاره کنید. من رانی فقد رای الحق. هر که خدا را میجوید، او را ببیند خدا را در آینه وجود او به تماشا بنشیند.
خدا که آفرینش را برای شناخت خویش، «فخلقت الخلق لکی اُعرف»، بنیان نهاده بود، با تو، به کار خلقت کمال بخشید. تو رحمت خداوند را به زمین آوردی و عینیت بخشیدی.
و چرا خوشحال نباشد؟ تو تنها ظرفی بودی که تمامی رحمت زلال و بی منتهای او را در خویش جا دادی. و در آفرینش کدام ظرفی به ظرفیتی این چنین دست یافته بود؟ «الم نشرح لک صدرک». کدام سینه جز سینه ی مبارک تو به وسعت رأفت الهی گسترده بود؟
اگر چه پیامبران همگی مظهر رحمت خداوند بودند، اما کدام گستره ی محبتی خدا را به تمجید واداشته بود «انک لعلی خلق عظیم».
مگر مظاهر رحمت خداوند کاسه ی صبرشان تا زمانی به لب نمی رسید؟ مگر جاده ی پایمردی و استقامتشان به انتها نمی رفت؟ مگر پس از سالها خون جگر، لب به نفرین نمی گشودند؟ این چه سینه ایست که انتها ندارد؟ این چه کوه استقامتی است که از جا نمی جنبد؟ این چه اعجوبه ای، چه معجزه ای، چه آیت بی همتایی است که تنش در زیر قلوه سنگهای جهالت خرد می شود و در عین حال هدایت دشمنان را از خدا طلب می کند.
زبانش جز برای دعا نمی گردد، و لبهایش جز به استغفار برای همه تکان نمی خورد.
این چه عظمت سؤال آفرینی و چه شوکت تحیرزایی است؟
چه استقامت بی انتهایی است که خدا را حتی به اعتراض وا می دارد: «فلعلک باخعٌ نفسک علی آثارهم، ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفاً». تو تا کجا پای می فشری پیامبر؟ مگر جان خویش شمع هدایت کوران کرده ای؟
برای آنها که دست در گوش، می گریزند، چه می خوانی؟ برای آنان که خود نمی خواهند، از من طلب هدایت چه می کنی؟
اینان جنبه ی خورشید ندارند، نور نمی فهمند، ظرفیت روشنی در وجودشان نیست. تشعشع آفتاب وجود تو چشمهایشان را کور کرده است.
تو باز به دنبالشان چه می دوی؟ اینان از نور، از روشنی، از تو می گریزند، جان خوش فدای هدایت نااهلان مکن پیامبر!
و طبیعی است که خدا این جلال و عظمت را محصور یک جامعه و یک قرن نپذیرد. این با رحمت گسترده ی خداوند سر سازگاری ندارد که عصاره ی خلقت خویش را به زمان و زمینی منحصر کند. اگر چه سالهای سال بگذرد و این راز نگفته بماند.
و اگر چه قرنها سپری شود و این گنج نهفته بماند. اما این چشمه ی زلال توحید باید حیات خود را حفظ کند تا زمانی مناسب فرا رسد و زمینی مستعد بیابد و سر باز کند.
و اکنون آن زمان فرا رسیده است و این چشمه می رود تا تمام شریانهای زمین را حیات دوباره ببخشد.
پیامبر! سلام بر تو که وعده های تو را با دستهای لرزان خویش لمس می کنیم. ما فرموده ی تو را که «از شرق کسانی راه را برای ظهور مهدی(عج) هموار می کنند» از یاد نبرده ایم.
ما آن کلام غیب تو راکه «ایرانیان شما را به اسلام می خوانند» فراموش نکرده ایم.
سلام بر تو! سلامی به طراوت خونهای جوانانمان و به خلوص مادران داغدارمان. حاشا که از یاد ببریم آن منظره را که به ابوذر فرمودی:
«اتدری ما غمی و فکری و إلی اَی شیءٍ اشتیاقی؟»
- ابوذر! می دانی چه اندیشه ای مشغولم داشته است و پرنده ی اشتیاق دلم به کدام سوی پر می کشد؟
- از کجا بدانیم پدر و مادرمان به فدایت!
- واشوقا إلی لقأ إخوانی یکونون من بعدی، شأنهم شان الأنبیا و هم عندالله منزلة الشهدأ یفرون من الابأ و الامّهات و الاخوة و الاخواة ابتغلء مرضات الله تعالی و هم یترکون المال لله و یذلّون انفسهم بالتّواضع لا یرغبون فی الشّهوات و فضول الدّنیا ... قلوبهم إلی الله و روحهم من الله و علمهم لله.
دلم به شوق دیدار برادرانی می تپد که بعدها خواهند آمد، مقامشان همسنگ مقام انبیاست و منزلتشان در نزد خدا منزلت شهدا.
از پدر و مادر و برادر و خواهر خویش به خاطر جلب رضای خدا دست می کشند و آنچه مال در خورجین ملک دارند فدای خدا می کنند. در مقام خشوع در مقابل خداوند تا اوج ذلت رشد می کنند، دل از دنیا و مافیها می کنند... دلهایشان رو به سوی خدا دارد، جانهایشان از خداست و دانششان برای خدا...
و پیامبر! جانهای خودو عزیزانمان به فدایت، از یادمان نمی رود آن خاطره که آنقدر از صفات این عزیزانت مشتاقانه گفتی که اشک در چشمانت نشست و گفتی: «إنّی الیهم مشتاقٌ» و گریه کردی و بازگفتی: «واشوقاه الی لقائهم». و همان حال که زمین اشکهای مبارک تو را در بغل می فشرد دعایشان فرمودی که: «اللهم احفظهم و انصرهم علی من خالفهم و اقر عینی بهم یوم القیامة».
خداوندا! حفظشان کن و یاریشان فرما در نبرد با دشمنان و چشمم را به دیدارشان در قیامت روشن کن.
پیامبر! عزیز خداوند! معشوق معبود! سلام او بر تو!
تو که قرنها پیش برای این عزیزانت گریستی و دعایشان فرمودی و می دانستی و می دانی که حیات و نصر و فتحشان به پشتوانه ی دعای توست اکنون در این مخاطرات که رهایشان نمی کنی، ای پیامبر! هدف آفرینش! این ایثارگران و از جان گذشتگان با نام رمز تو و فرزند تو جهاد می کنند. با یاد تو و فرزندان تو زندگی و تنفس می کنند. به عظمت و جلال فرزندانت، به عزت عزیزت؛ فاطمهات و به قداست پسرعمت که این عزیزانت را یاوری کن و همچنان از خدا پیروزیشان را آرزو فرما.
بعثت در آیینهی نگاه محمد (ص)
در غار حرأ نشسته بود. چشمان را به افقهای دور دوخته بود و با خود میاندیشید. صحرا، تن آفتابسوخته خود را، انگار در خنکای بیرنگ غروب، میشست .
محمد نمیدانست چرا به فکر کودکی خویش افتاده است . پدر را هرگز ندیده بود، اما از مادر چیزهایی به یاد داشت که از شش سالگی فراتر نمیرفت . بیشتر حلیمه، دایه خود را به یاد میآورد و نیز جد خود عبدالمطلب را. اما، مهربانترین دایه خویش، صحرا را، پیش از هر کس در خاطر داشت: روزهای تنهایی؛ روزهای چوپانی، با دستهایی که هنوز بوی کودکی میداد؛ روزهایی که اندیشههای طولانی در آفرینش آسمان و صحرای گسترده و کوههای برافراشته و شنهای روان و خارهای مغیلان و اندیشیدن در آفریننده آنها یگانه دستاورد تنهایی او بود. آن روزها گاه دل کوچکش بهانه مادر میگرفت .
از مادر، شبحی به یاد میآورد که سخت محتشم بود و بسیار زیبا، در لباسی که وقار او را همان قدر آشکار میکرد که تن او را میپوشید. تا به خاطر میآورد، چهره مادر را در هالهای از غم میدید. بعدها دانست که مادر، شوی خود را زود از دست داده بود، به همان زودی که او خود مادر را.
روزهای حمایت جد پدری نیز زیاد نپایید.
از شیرینترین دوران کودکی آنچه به یاد او میآمد آن نخستین سفر او با عموی بزرگوارش ابوطالب به شام بود و آن ملاقات دیدنی و در یاد ماندنی با قدیس نجران . به خاطر میآورد که احترامی که آن پیر مرد بدو میگزارد کمتر از آن نبود که مادر با جد پدری به او میگذاردند.
نیز نوجوانی خود را به خاطر میآورد که به اندوختن تجربه در کاروان تجارت عمو بین مکه و شام گذشت . پاکی و بی نیازی و استغنای طبع و صداقت و امانت او در کار چنان بود که همگنان، او را به نزاهت و امانت میستودند و در سراسر بطحأ او را محمد امین میخواندند. و این همه سبب علاقه خدیجه به او شد، که خود جانی پاک داشت و با واگذاری تجارت خویش به او، از سالها پیشتر به نیکی و پاکی و درستی و عصمت و حیا و وفا و مردانگی و هوشمندی او پی برده بود. خدیجه، در بیست و پنج سالگی محمد، با او ازدواج کرد. در حالی که خود حدود چهل سال داشت .
محمد همچنان که بر دهانه غار حرأ نشسته بود به افق مینگریست و خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانی خویش را مرور میکرد. به خاطر میآورد که همیشه از وضع اجتماعی مکه و بت پرستی مردم و مفاسد اخلاقی و فقر و فاقه مستمندان و محرومان که با خرد و ایمان او سازگار نمیآمد رنج میبرده است . او همواره از خود پرسیده بود: آیا راهی نیست؟ با تجربه هایی که از سفر شام داشت دریافته بود که به هر کجا رود آسمان همین رنگ است و باید راهی برای نجات جهان بجوید. با خود میگفت: تنها خداست که راهنماست .
محمد به مرز چهل سالگی رسیده بود. تبلور آن رنجمایهها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیاری را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حرا به عبادت میگذرانید.
آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق در اندیشه بود که ناگاه صدایی گیرا و گرم در غار پیچید:
بخوان!
محمد، در هراسی و هم آلود به اطراف نگریست .
صدا دوباره گفت:
بخوان!
این بار محمد با بیم و تردید گفت:
من خواندن نمیدانم .
صدا پاسخ داد:
بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را که نمیدانست بیاموخت ...
و او هر چه را که فرشته وحی فرو خوانده بود باز خواند.
هنگامی که از غار پایین میآمد، زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهی عشق برخود میلرزید. از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت:
مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما میکنم!
و چون خدیجه علت را جویا شد، گفت:
آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود، امشب من به پیامبری خدا برگزیده شدم!
خدیجه که از شادمانی سر از پا نمیشناخت، در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او میپوشانید گفت:
من از مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم، میدانستم که تو با دیگران بسیار فرق داری، اینک در پیشگاه خدا شهادت میدهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان میآورم .
پیامبر دست همسرش را که برای بیعت با او پیش آورده بود به مهربانی فشرد و گلخند زیبایی که بر چهره همسر زد، امضای ابدیت و شگون ایمان او شد و این نخستین ایمان بود.
پس از آن، علی که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد. او با آنکه هنوز به بلوغ نرسیده بود دست پیش آورد و همچون خدیجه، با پسر عموی خود که اینک پیامبر خدا شده بود به پیامبری بیعت کرد.
آسمانی ترین هدیهی خدا
حدود 600سال از ظهور مسیح میگذشت و تعالیم او آغشته به خرافهها و بدعتها و حق فراموشی و هوس محوری شده بود؛
- جهان در آتش جهل و زور و زر و تزویر میسوخت؛
- دخترکان معصوم پس از تولد به جای آغوش گرم مادران در گورهای سرد، زنده به گور میشدند؛
- زن چون کالایی خرید و فروش میشد، به غارت برده میشد، به ارث می رسید و حق هیچگونه انتخابی نداشت؛
- قتل و غارت و شبیخون و جنگ، شغل اکثر مردم حجاز بود و کینه و نفرت، طایفه ها را در کام مرگ میکشید؛
- کسرایان در ایران برگردن مظلومان آن چنان فشار میآوردند که کمر اکثریت مردم در زیر بار ظلم شاهان خمیده بود؛
- هیچ ایرانی خارج از طبقه ی اشراف، حق تحصیل و خواندن و نوشتن نداشت؛
- شاهان خود را سایه ی خدا مینامیدند؛ اما بیشتر از دوزخ ابلیس، بندگان خدا را در آتش ستم خویش داغ میکردند؛
- کعبه مرکز توحید، تبدیل به بتخانه ای شده بود که 360 شیطان در آن ایستاده بودند و از مرکز توحید، مردم را به بت پرستی میخواندند؛
- در روم بندگان خدا را به جرم خداپرستی و حقگویی در میادین به چنگ حیوانات وحشی میسپردند تا از تماشای تکه تکه شدن آنها، لذت حیوانی ببرند؛
- همه در بند هم بودند و در حال گرفتار کردن یکدیگر و گرفتار شدن به هم.
گویی در روی زمین، کسی به فکر آسمان نبود!
محمد (ص) مردی امین، پاک، راستگو، درستکار، مهربان، جوانمرد و انسانی بود. برعکس دیگران که به زمین دوخته شده بودند، غرق در افکار آسمانی بود.
آهسته و با تأمل، با کوله بار اندیشه ی پاک و فرا زمینی از جمعیت جدا میشد و یکه وتنها به سوی قله جبل النور میشتافت. گویی نیرویی عظیم و شگرف و ماورایی همچون مغناطیسی بزرگ او را از دل مکه بر میگرفت و بر تارک جبل النور و بر پیشانی این شهر قرار میبخشید.
او در سایه ی این کشش شیرین، فاصله ی خانه تا دامنه ی جبل النور و از دامنه ی این کوه تا غار حراء که در قله ی آن قرار داشت را چابک و استوار میپیمود و در پیشانی مکه، بر بالاترین نقطه ی زمین و نزدیکترین فاصله به آسمان آرامش می یافت. هیچکس نتوانست بفهمد که او در این هجرتهای مکرر و روزانه و از این صعود به آسمان و قرارگرفتن بر قله ی جبل النور چه حظ عظیمی مییافت! چه مکاشفه ی نابی به او دست میداد و چگونه از زمین، آسمان را در مینوردید!
او چگونه از ورای زمینیان گم شده در خودخواهی، با این سفر جسمانی و روحانی، عروجی آسمانی مییافت و نزدیک و نزدیک به حق میشد تا:
«... وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى، ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى، فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى، فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى... عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى، عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى... لَقَدْ رَأى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى... ».1
این حال وقتی همراه با سکوت و اندیشه در غار حراء بر محمد (ص) متولی می شد، او را از قالب یک انسان خارج میساخت و بر آفرینش غالب میساخت.
در روز 27 رجب پس از اینکه آن حضرت در غار حراء آرامش یافت باز به سوی آسمان نگریست، اما این بار جبرئیل را دید که به او فرمود: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ» بخوان به نام پروردگارت که آفرید. محمد (ص) فرمود: من نمیتوانم بخوانم! فرشته وحی به او فرمود: بخوان!
او احساس کرد که به راحتی میتواند آنچه را جبرئیل به او وحی میکند، بخواند و همراه فرشته خواند:
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ، الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ».2
از این پس امین مکه، رسولالله بود. او با ملکوت آشنا شده و ابلاغ رسالت الهی و وظیفه ی رهایی انسان از بند خاک را در وجود خویش احساس میکرد و آسمانی ترین هدیه ی خداوند به بندگان،(مأموریت الهی خویش) را آغاز کرد.
اینچنین بود که عطر ریاحین بهشتی در آفاق پیچید و مصداق آیه ی دوم سورهی جمعه عزم خویش را جزم هدایت و تزکیه و تعلیم مردم نمود:
«هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ».
او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده، رسولی از خودشان برانگیخت که آیات (هدایت بخشش) را بر آنها میخواند و آنها را تزکیه میکند و به آنها کتاب (قرآن) و حکمت میآموزد و مسلما پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند. پیامبر آیه های نور و صاحب «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ» آرام و اندیشمندانه از دامنه جبل النور به سوی مکه حرکت کرد.
آن روز، "خدیجه" در منزل بی صبرانه در انتظار محمد (ص) بود. او قبلا از غلامش "میسره" شنیده بود که "راهب نصرانی" در شام درباره محمد (ص) گفته بود: «هذا نبی الامه و...» .3
محمد (ص) به خانه رسید و دل خدیجه با دیدن او زنده شد. غنچه ی لبهای امین مکه شکفته شد که: خدیجه؛ فرشته وحی بر من نازل شد. خدیجه سرشار از شور و شعف شد، و به "ورقه بن نوفل" که از دانشمندان مسیحی بود جریان را خبر داد. ورقه گفت:
به خدا سوگند! او همان ناموس اکبر (جبرئیل) است که بر موسی نیز نازل می شد. محمد (ص) بدون هیچ شکی پیامبر این امت خواهد بود... .4
خدیجه بر انتخاب خویش آفرین گفت! اشک شوق در چشمانش حلقه زد و با هزاران چشم به سیمای ملکوتی رسول الله(ص) نگریست. احساس کرد چقدر محمد (ص) ملکوتی شده است، چه ماورایی سخن میگوید و چه دلنشین لبخند میزند. هاله ای از نور رسالت، سیمای تابناک محمد (ص) را فراگرفته بود و خدیجه محو تماشای جمال محمد (ص) شده بود.
ناگهان خدیجه به خود آمد و گفت: یا رسول الله (ص)؛ من به رسالت شما ایمان دارم، برای ورود به این دین مرا راهنمایی فرمایید. میخواهم اولین ایمان آورنده به رسالت شما و وارده شونده به دین اسلام باشم. غنچه لبهای پیامبر رحمت (ص)، آرام از هم شکفت و فرمود: به یکتایی خداوند و پیامبری من گواهی بده.
خدیجه فرمود: اشهد ان لااله الاالله و اشهد ان محمد رسول الله و بدین صورت بانوی مکه و حجاز، ام المؤمنین و اولین مسلمان پس از رسول الله (ص) شد.
در خانه ی رسالت، کودکی ده ساله زندگی میکرد. علی (ع) در روزگار قحطی و تنگدستی ابوطالب به خانه پیامبر آمده بود.5 او نزد پیامبر (ص) بود و زیر نظر آن حضرت تربیت میشد. از نزدیک شاهد صداقت و امانت و رسالت محمد (ص) بود و باهوش و ذکاوت سرشاری که داشت در ده سالگی به رسالت پیامبر (ص) گواهی داد و سومین مسلمان و در زمرهی: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ »6 قرار گرفت و گوی سبقت در ایمان را از همگان ربود.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
آن گاه بود که عطر معنویت و رایحه ی ملکوت و بزم روح و ریحان در جهان پراکنده شد و انسان، دام ابلیس را پاره کرد و در هوای انسانیت آزاد شد.
پی نوشتها:
[1] . سوره نجم، آیات 7 - 15
[2] . قرآن کریم، سوره علق، آیات 1- 4
[3] . اعلام الوری، صفحه 47
[4] . سیره ابن هشام، جلد 1، صفحه 238
[5] . بحارالانوار، جلد 18، صفحه 208
[6] . سوره واقعه، آیات 10و 11
ارسال نظر