ویژه نامه نیمه شعبان
بیا بیا ای که نام تو شده ذکر دل ما دم همه دم
عصر انتظار، ولادتت را به جشن گرفته است، ای گل نرگس چشمان منتظر ما، خیس از اشک شوق میلاد توست، مهدی زهرا ! آقا جان بیا
آقا جان!
آقاجان!
" دلم دلتنگ نگاهی است که چشمانم یتیم دیدار اوست " برای شکست فاصله ی انتظار ندائی می خواهم به وسعت نیاز چشمانت و التماس دستانی سرشار آبی نگاهت و پر و بالی برای کوچ از تبار دلتنگی ها به آشنائی آسمان دلت و ملکوتی که دست به دامان ظهور می شکند از فاجعه فراق و نوایی چونان نی برای تنهایی قلبم که از لحظه وصال بنوازد. بیا که بی تو قلم، توان نوشتن ندارد واژه های سپیده اشتیاق دمیدن ندارد سلام ؛ سالهاست که می خواهم با تو حرف بزنم . مدتهاست که می خواهم ببینمت و درد دل کنم، از سالهای بی تو، از روزهای سخت انتظار، از حسرت نگاهم و از سکوت دلی شکسته و تنهای تو ! سالهاست که نگاهم را وقف غروب جمعه هایت کرده ام و دستانم را نذر لحظه آمدنت ........
" مرا دریاب ! در ناله ای بی تاب لبخند و صدایم کن به آهنگ وصالت.
آقا جان
بیا که اشک شب بهانه حضور تو دارد نسیم ثانیه ها آرزوی ظهور تو دارد هر سال نیمه شعبان که می شود مادرم با بی تابی تفالی به حافظ می زند و یک پاتیل آش رشته به نیت آمدن شما بار گذاشته و سفره انتظارش را به تبسم دعای عهد تبرک می کند. با ماهی های حوض خانه نجوایی می کند به خود وعده می دهد که امسال می آیی ... !
بچه های محله ، آسمان کوچه را چراغانی کرده ، اقاقی ها را بیدار می کنند؛ شاپرکها را صدا می زنند ، بساط شادمانی را پهن کرده و هر یک ساقی می بدست می شود تا به هر کس که از محله ی نرگسها می گذرد یک لیوان شربت عشق به نیت " الهم عجل لولیک الفرج" نذری دهند. خلاصه اینکه غوغایی در دل مردم محله اقاقی ها بر پاست . آقا حیف است اگر نیایی و اشتیاق دلهای بی ریا را بی جواب بگذاری!
حیف است اگر نیایی ! بیا که غزل بی تو شعری سپید می ماند بلوغ واژه ها به انجماد شعر می ماند دلم می خواهد دو سه جمله ای هم از سایه روشن های روزگار برایتان بنویسم: نمی دانم چرا آدمها تنها شده اند و یکدیگر را نمی فهمند ؟! دلها رنگین شده و خانه ها لبریز از خیالات هرز و سبک لب خیابانها نگاههای هرز روئیده و کسی به فکر هرس کردنشان نیست در ته کوچه ها به بن بست تردید می رسی و شک چون سایه ای هولناک به دنبالت می دود نمی دانم چرا آسمان بخیل شده و به دلتنگی زمینیان نمی بارد ؟!
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
انتظار کافی نیست،پدرم می گوید: انتظار را باید آموخت منتظر باید بود اما ؛ذهن من ایمان دارد عشق به انتظار باید داشت آموختن خود خواهد آمد...
ارسال نظر