دخترم چشم بهراهم نباش، بازنمیگردم
«عبدالستار شینور نصاری» زائر آبادانی که در حادثه منا کشته شد، فردا در مکه به دست همسرش به خاک سپرده میشود تا تسکینی بر دل ناباورشان باشد و این که بگوید: «دیگر بازنخواهم گشت، حلالم کنید».
صبح روز جمعه بود، جمعه همین هفتهای که گذشت، مصادف با عید سعید قربان، هوا پائیزی و کمی دلگیر بود چون آغازین روزهای فصل برگ ریزانش را میگذراند، آغازی که قرار بود پایانی رقم بزند غم انگیز و نامعلوم.
به گزارش گلستان24، حوالی ساعت هشت و نیم صبح است، صدای زمزمههای فریادکنانی به گوش میرسد، گوشم را کمی تیزتر میکنم و به سوی صدا گامهای بلندتری برمیدارم، صدا واضحتر است اما... خودم را با عجله درب منزل رسانده و آنچه را که ذهنم را به خود مشغول کرده بود مرتبا مرور میکردم، صدای نوحهخوانی و سوگواری از بلندگوی کوچه پشتیمان شنیده میشد، نکند یکی از حجاج کشته شده در حادثه منا از همسایگان ما بوده و امروز مراسم استقبال رنگارنگ از وی به مراسم عزاداریاش تبدیل شده است... نکند؟
*«عبدالستار شینور نصاری» زائر آبادانی در حادثه منا کشته شد
مدیرکل حج و زیارت استان خوزستان روز جمعه سوم مهرماه جاری از کشته شدن یک نفر و مفقود شدن یک نفر دیگر از حجاج خوزستانی در حادثه رمی جمرات در منا خبر داد.
«ناصر حویزاوی» با تسلیت درگذشت حجاج ایرانی در حادثه رمی جمرات در موسم حج امسال اظهار کرد: طبق آخرین پیگیریهایی که در این خصوص از همان ابتدای وقوع حادثه از سوی اداره حج و زیارت استان صورت گرفت، تاکنون کشته شدن یک زائر، مفقودی یک زائر و مجروح شدن یک زائر دیگر از خوزستان در میان حجاج حادثه دیده تائید شده است.
وی در خصوص زائر کشته شده خوزستان در این حادثه گفت: «عبدالستار نصاری» زائر اعزامی از آبادان در میان کشته شدگان وجود دارد که جا دارد به خانواده وی تسلیت عرض کنم.
*روز بعد...
از سر کوچهشان تا درب خانهشان همگی رخت سیاه بر تن کرده و اشکهای خشکیده در گوشه چشمشان را همراه با بغضهای تکیدهای مملو از فریاد تسکین میدهند، دوست و آشنا، اقوام و فامیل، پیر و جوان همگی شوکه شده و به قول خودشان انتظار شنیدن هر خبری جز این را داشتهاند، حاضران همگی بهتزده تکاپویی برای امید دادنهای واهی به یکدیگر و همهمهای برای مسکن شدن دل پرخونشان به راه انداخته و در اوج خون در دلی، سکوتی سهمگین را حاکم کرده بهگونهای که هیچکس جراتی برای عرض تسلیت به دیگری ندارد.
*در اعلام اسامی اشتباه شده، پدرمان برمیگردد...
خود را به منزل مرحوم نصاری میرسانم و نمیدانم چگونه باید اعلام حضور کنم، چه باید بگویم از بابت غم از دست دادن ستونی که تا دیروز قامت استوارش پایههای یک منزل را تشکیل میداد و امروز با حکمتی که نامش را «مرگ» نهادهاند و هیچ راه گریزی از آن نیست، این کوه سست و لرزان شده و فرو ریخته است، در حیاط منزلشان که میرسم کپه کپه، زنان با صداهای گرفته ناشی از شیون و زاری نشستهاند و چشمهایشان متورم و پرخون است، به درون منزل راهنمایی میشوم و در اولین نظر، نگاه عروس و دختران آن مرحوم من را به خود جلب میکند، هیچ راهی نمیبینم جز آنکه برای عرض تسلیت پیشقدم شوم، روی دخترش را بوسیده و میگویم «تسلیت؛ خدا صبری جزیل عطایتان کند» که به یکباره دخترک با صدای لرزان و در عین حال قرص میگوید: «نگو، پدرم زنده است، مادرم همراه با پدرم برمیگردد، پدرم ما را تنها نمیگذارد، پدرم زنده است، دعا کنید، برای سلامتی پدرم دعا کنید» و از آن سو دختر دیگر مرحوم با چشمانی ملتمسانه آرام زمزمه میکند: «اشتباه شده، همین امروز تلویزیون اعلام کرد که اسامی پنج تن از کشتهشدگان به اشتباه اعلام شده، هنوز اثری از پدرم یافت نشده، اشتباه شده مطمئنم، یعنی دعا کنید اشتباه شده باشد، پدرم را زنده پیدا میکنند، مگر نه؟!».
بغض اینجا هیچ معنایی نداشت، دلم میخواست بلند بلند گریه کرده و اشکهای گره خورده در گلویم را یکجا خالی میکردم تا کمی سبک شوم، حال و هوای سنگینی بر خانه مرحوم حکمفرما بود و هیچ روزنه امیدی نمیشد یافت که فرزندان آن از دست رفته را بتوان به آن نزدیک کرد و به جرات بتوان گفت: «پدرتان شاید به خانه بازگردد!».
از سوی دیگر زنان فامیل همگی زمزمه میکنند زیارت عاشورا و نماز میخوانند برای غفران آن مرحوم، هر از گاهی بغضی در مجلس میشکند اما به احترام صاحب مجلس(خواهر و دختران آن مرحوم) به چند هقهق بسنده و جمعوجور میشود، فضای مجلس سبک و سنگین است و سایه غم عجیبی بر خانهای که تا دیروز روشن بود پهن شده تا برای همیشه سیاهی را شترنشین کند.
*این مجلس عزای حسین(ع) است
همسایگان میگویند: «بزرگ محله را از دست دادهایم» و در عین ناباوری به گونهای پذیرفتهاند مصیبت وارده را، خواهرزاده آن مرحوم نیز چنین میگوید: «برای داییمان مراسم حسینی برپا کردهایم نه عزاداری، داییام همنشین امام حسین(ع) باشد انشالله، باورمان نمیشود و امید داریم به بازگشتش...».
کمی آنطرفتر خواهر مرحوم نشسته است و سعی میکند در اوج سکوت، عزاداری را در دلش برپا کند تا هیچکس جز خود و برادرش آن را نشنود و در عین حال در خور شان جگر گوشهاش باشد، در چشمانش غوغایی برپاست و با صدای گرفتهاش هر چند دقیقه یکبار با تبسمی کمرنگ و خوشآمدگویی به زبان عربی، تازه واردان به مجلس عزا که چه میتوان گفت، دعا را به حضور دعوت و حضور همسایگان را ارج مینهد.
*برادرم گفت دیگر برنمیگردم...
شهناز نصاری با خوشرویی و دلی پر از خون از دست دادن برادر میگوید: برادرم همراه با همسرش راهی سفر حج شد، قبل از رفتن هم وصیت میکرد که من در این سفر و در مکه میمیرم و در این صورت پیکر مرا همانجا به خاک بسپارید.
وی در ارتباط با خبردار شدن از این فاجعه تلخ و شنیدن خبر فوت برادرش نیز میافزاید: از تلویزیون و زیرنویس متوجه اسم برادرم شدیم و پس از آن از طریق صداوسیما تماس گرفته و مطلع شدیم که مرگ آن مرحوم تائید شده است، قرار است پیکر وی را در حضور همسرش(زن برادرم) و دو تن از اقواممان که هماکنون در مکه بهسر میبرند به خاک بسپارند و مراسم تشییع پیکر آن مرحوم نیز در همانجا برگزار و فیلم مراسم را برایمان ارسال کنند.
خواهر آن مرحوم تصریح میکند: فردا این مراسم انجام میگیرد و روح برادرم برای همیشه به خوابی عمیق فرو میرود تا آرام گیرد... (چشمانش خیس است و بغضش را قورت میدهد).
وی ادامه میدهد: آن مرحوم صاحب چهار دختر و چهار پسر بود و به تازگی بازنشسته شده که تصمیم گرفت همراه با همسرش به مکه رفته و... مابقی سرنوشتش را آنچه که امروز رقم خورده شاهد هستید.
نصاری بیان میکند: برادرم بسیار مومن بود و هیچگاه بدون وضو از منزل خارج نمیشد، او بزرگ خانوادهمان بود، با از دست دادنش همه زندگیمان را باختهایم و همچنان که شاهد هستید هنوز دخترانش باورشان نشده که پدرشان فوت کرده و به بازگشتش امید دارند.
وی میگوید: از بین تمام حجاجی که از این شهرستان عازم مکه مکرمه شده تنها دو تن، گرفتار حادثه مصیبتوار شده و برادر من نیز یکی از آن دو بوده... حکمتیست قطعا و به حق میگویند که «خداوند گلچین میکند».
*محله ما تا ابد سیاهپوش است
مجلس آن مرحوم تا فردا که روز خاکسپاریاش است و برای گرامیداشت یادش برپاست و به گرمی پذیرای میهمانان است، دیگهای نذری منزل آن مرحوم امروز نذر حسینیاش را ادا و شام و ناهار سوگوارهاش را هدیه میهمانان میکند، گویی نذرش ادا و حاجتش روا شده است تا دست تقدیر چنین بالهایش را بر روی او و دیگر حاجیان حادثه تلخ و غمناک منا بگشاید و آنان را به ساحل ابدی آرامش بنشاند.
محله ما سیاهپوش است و هیچگاه روز عید قربان را فراموش نخواهد کرد که چنین منا مسلخگه حاجیانی شد که پرواز جزو لاینفک مناسکشان گشت و آسمانی شدند تا ابد، تا بیاموزند پروازی بر عرش را به همقطاران دنیوی ما.
سلام . خداقوت
باتشکر از مطلب خوب شما.این مطلب در گلستان بلاگ منتشر شد.
http://golestanblog.ir/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D9%85-%DA%86%D8%B4%D9%85-%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%85-%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%86%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%85/
یاعلی. التماس دعا