روایتی خواندنی به بهانه زائری که نائب‎الزیاره شهید مدافع حرم در اربعین حسینی شد

بدون دعوت مهمان خانه‎ای شدیم که میزبانش منتظرمان بود، شوق مهمانی و آروزی میزبانی؛ یک حس زیبای دوطرفه بود تا دقایقی از حیات عمرمان را در منزل شهید مدافع حرم «افشین ذورقی بحری» اوج بگیریم و کمی بیشتر در اعمال و رفتارمان تدبر کنیم.

پا گذاشتن در کفش شهید برای معامله‎ای پرسود/ شهیدی که بعد از شهادت هم کربلایی شد/ ایامی که مردم، مهمان خاص «شهید ذورقی» می‎شوند

به گزارش گلستان 24؛پیاده‎روی اربعین امسال برای زائران کربلای معلی که نائب‎الزیاره شهید مدافع حرم شده بودند هم متفاوت بود و هم به یادماندنی؛ و حالا می‎خواهیم لحظات ناب عاشقی را زبان «علی دهقان» یکی از بهترین عکاسان خبرگزاری فارس استان گلستان که نائب‎الزیاره شهید مدافع حرم «افشین ذورقی بحری» در کربلای معلی بودند را برای مخاطبان این رسانه روایت کنیم.

چندی پیش قبل از آنکه علی دهقان عکاس خبری خبرگزاری فارس استان گلستان عازم پیاده‎روی اربعین و سفر به کربلای معلی شود با تعدادی از همکارانمان به دیدار و دستبوسی خانواده شهید مدافع حرم «افشین ذورقی بحری» رفتیم تا زائر و مسافر حسینی، حامل پیام خانواده شهید به حضرت سیدالشهدا (ع) در عتبات عالیات باشد، آنجا بود که همسر شهید مدافع حرم یک امانتی به همکارمان سپرد تا لحظه به لحظه در سفر معنوی‎اش به یاد شهید باشد، کفش‎هایی که شهید مدافع حرم قبل از شهادت خریده بود تا با پای پیاده برای زیارت به کربلای معلی برود اما قسمت به گونه دیگری رقم خورد تا کفش‎های این شهید برای یک معامله پرسود با اهل‎بیت (ع) در پای همکارمان جای گرفته و از این لحظات بهترین بهره و استفاده را ببرد.

وقتی همکارمان از سفر عتبات عالیات برگشت برای عرض ارادت و رساندن امانتی به خانواده شهید با اهل آن خانه هماهنگی کردیم، روز چهارشنبه بود همسر شهید به ما گفت روزهای زوج خصوصا دوشنبه و چهارشنبه هر هفته منتظر مهمانان شهید است، صبح چهارشنبه هر هفته هم مراسم روضه‎خوانی دارد و بدون آنکه از کسی دعوت کند میزبانِ مهمانان خاص شهید است، ما هم فرصت را غنیمت شمردیم و قرار ملاقات را در همان روز گذاشتیم.

 

 

به همت خبرگزاری فارس، برای آقازاده‎های شهید تعدادی اسباب‎بازی‎ خریدیم و به طرف منزل شهید مدافع حرم حرکت کردیم، آقامحسن پسر بزرگ خانواده برای مشایعت مهمانان دم در آمد و با روی گشاده به داخل منزل‎شان دعوتمان کرد، همان ابتدا علی دهقان  زائر کربلایی این سفر معنوی، امانتی را به خانواده شهید برگرداند، تا سبکبال از بار مسوولیت سنگینی که بر دوش داشت شود.

لبخند شادی بر چهره محسن، محمداحسان و ابومحسن نشست، آنها کادوها را باز کردند و برای لحظاتی مشغول بازی شدند، زائر کربلایی ما هم با کودکان همبازی شد و خنده‎های از ته دل آنها فضای خانه را آکنده از مهر و محبت کرده بود.

 

 

* روایت همسر شهید از دلتنگی آقازاده‎ها برای پدر

از طرفی ما هم فرصت را غنیمت شمردیم تا در این مجال، حرف‎های دلنشین اشرف کشانی همسر شهید مدافع حرم افشین ذورقی بحری را بشنویم؛ باب گفت‎وگو با مرور دلتنگی بچه‎ها از نبودن پدر در بین خانواده آغاز می‎شود، همسر شهید می‎گوید: من هر چقدر هم تلاش کنم نمی‎توانم حتی یک ثانیه جای خالی همسرم را برای فرزندانم پر کنم، دست نوازش پدر و صدای پدر چیزهایی است که بچه‎های کمبود آن را در خانه حس می‎کنند اما تمام تلاش‎ام این است که بچه‎ها جای خالی پدرشان را احساس نکنند، گاهی اوقات در منزل، اسب آرزوهای محمد احسان می‎شوم، گاهی اوقات مادرم و عمه بچه‎ها آنها را سرگرم بازی می‎کنند، دقیقاً نیم ساعت قبل از اینکه شما بیایید به بچه‎ها گفتم که 10 دقیقه می‎خواهم استراحت کنم اما آنها گفتند دلمان برای بابا تنگ شده؛ برویم سر مزار بابا؛ اما به آنها گفتم که امروز چهارشنبه است، قرار است که خانه‎مان مهمان بیاید، بچه‌ها دوباره اصرار کردند پس وقتی مهمان‎ها آمدند و رفتند بعد از آن سر مزار بابا برویم؛ که به آنها گفتم دیگر شب می‎شود؛ این بهانه گرفتن‎ها در طول روز اتفاق می‎افتد.

 

 

همسر شهید مدافع حرم از دلتنگی آقازاده‎هایی می‎گوید که قلب پاک‎شان از دوری پدر مالامال است و ادامه می‎دهد: برای بچه‎ها قصه می‎خوانم، آخر باید یک جوری سر آنها را گرم کنم، اما هر کاری که برایشان انجام می‌دهم اما بچه‌ها باز هم احساس دلتنگی پدرشان را دارند، محمداحسان تازه وارد مدرسه شده؛ یک روز می‎گفت مامان بیا مدرسه‎ام را عوض کن بچه‎ها مرا می‎زنند؛ به او گفتم قرار نیست من هر روز چادر سر کنم و مدرسه‎ات بیایم و ببینم چه کسی تو را اذیت می‎کند، نمی‎خواهم دیگران برای اینکه او پدر ندارد احساس ترحم و دلسوزی کنند.

همسر شهید می‎افزاید: نباید این تصور برای فرزندم به وجود بیاید که چون بابا ندارد نباید دیگران به او حرفی بزنند، اگر اینطور رفتار کنم دیگر نمی‎توانم با محمد احسان ارتباط منطقی داشته باشم، مخصوصا محمد احسان که نسبت به محسن پسر بزرگم جدی‎تر است و هیجانات بیشتری دارد.

 

 

همان لحظه محمداحسان، محسن و ابومحسن گرد مادر حلقه می‎زنند و با اسباب‎بازی‎هایی که با آن مشغول بازی هستند، باعث لبخند شیرین و مهربان مادر می‎شوند.

* روزهایی که مردم، مهمان خاص «شهید ذورقی» می‎شوند

حالا موضوع گفت‎وگویمان تغییر می‎کند، وقتی به او می‎گویم همکارمان آقای علی دهقان به نیابت از همسرش شما به کربلای معلی در روز اربعین رفتند، شما چه احساسی داشتید، و آیا تا به حال توفیق زیارت امام حسین (ع) را با همسرتان پیدا کرده بودید؟ که پاسخ می‎دهد: من با شهید ذورقی یک بار توفیق داشتم کربلا بروم ایشان قول داد که یک‎بار دیگر با هم کربلا برویم، سال 1392 کربلا رفتند، سال 1393 مکه رفتند، سال 1394 سوریه رفتند و در سال 1395 به شهادت رسیدند.

 

 

همسر شهید ادامه می‎دهد: واقعا احساس می‎کردم هر قدمی که ایشان «علی دهقان زائر کربلای معلی» در کربلا برمی‎داشتند، شهید ذورقی کنارشان بودند در این باره اصلا شک نداشتم، کفش شهید ذورقی را به ایشان دادم، چیزی که برای من خیلی با ارزش بود، ولی کسی که می‎خواست به نیابت از ایشان به کربلا برود دقیقاً کفشی را پوشید که شهید ذورقی می‎خواست اربعین سال 1394 برای پیاده‎روی اربعین حسینی در کربلا بپوشد، قرار بود با یکدیگر برای پیاده روی به کربلای معلی برویم، ایشان وقتی محل کار رفتند و آنجا برای پیاده‎روی اربعین و گرفتن مرخصی صحبت کردند به همسرم گفتند که همه مرخصی گرفتند اگر شما هم مرخصی بگیرید شرایط برای ما سخت می‌شود و قسمت نشد ما آن سال با هم اربعین، پیاده روی برویم.

 

 

حس و حال همسر شهید از اینکه کسانی نائب‎الزیاره همسرش در کربلای معلی شده بودند شنیدنی و غیرقابل توصیف است، او می‎افزاید: وقتی آقای دهقان به جای شهید ذورقی کربلا رفتند، من به خودم می‎گویم سعادتی بود، خوشا به سعادت شهید ذورقی که بعد از شهادتش خیلی افراد دیگر را سراغ دارم که به نیابت از این شهید چه خانم و چه آقا به کربلا رفتند، این نشان می‌دهد شهید ذورقی خیلی از ما جلوتر بود.

همسر شهید از یک اتفاق خاص و مهمانان خاص سخن به میان می‎آورد، ما هم که قرار بود مهمان خانواده شهید شویم بدون آنکه بدانیم در همان روز خاص مهمان خانواده شهید شدیم، خانم کشانی در تشریح این روزهای خاص می‎گوید: دوشنبه‎ها و چهارشنبه‎ها مردم، مهمانان خاص شهدا هستند، البته نمی‌خواهم برخی با گفتن این حرف‎ها فکر کنند دارم موضوعی را اغراق یا بزرگنمایی می‎کنم.

وی ادامه می‎دهد: آدم‎هایی که منزل شهید می‎آیند و اینجا پا می‌گذارند یک تحول و انقلابی در درون‎شان ایجاد می‎شود؛ خودشان می‎گویند؛ «از وقتی با این شهید آشنا شدیم حضرت زهرا (س) را شناختیم.

 

 

* وقتی ناراحت هستم شهید ذورقی به خانه‎مان نمی‎آید

همسر شهید با آرامش خاطر و طمانینه خاصی حرف می‌زند؛ صحبت‎هایش چنان نفوذی در دل و جان‎مان می‎گذارد که اصلا متوجه گذر زمان نمی‎شدیم، این را به خودش هم می‎گویم؛ لبخندی بر لب می‎زند و می‎گوید: من شاگرد شهید ذورقی بودم، ای کاش شهید ذورقی را در زمان حیاتش می‌دیدید و سپس سکوت می‎کند.

بعد از لحظاتی مروری کوتاه به خاطرات زندگی مشترک‎اش با شهید ذورقی اشاره می‎کند و ادامه می‎دهد: مردادماه بود که لوله فاضلاب آشپزخانه‎مان البته همان سالی که شهید ذورقی در قید حیات بود دچار خرابی شد، من بیرون بودم؛ وقتی آمدم منزل؛ دیدم لوله فاضلاب گیر کرده و آب کف آشپزخانه کاملا خیس شده است، وقتی این وضعیت را دیدم خیلی ناراحت شدم، اما همسرم گفت نگرانیت به خاطر چیست؟ شما برو یک چای بگذار و سه صوته اینجا را برایت تمیز و جمع و جور می‎کنم.

 

 

همسر شهید می‎افزاید: اصلا یادم نمی‌رود وقتی که چای را گذاشتم همه این کارهایی که گفته بود را انجام داد، سال بعد دقیقاً همان ایام دوباره همین اتفاق افتاد، آب و فاضلاب از لوله آشپزخانه بیرون زد، و ما دوباره فرش‎هایمان را به قالیشویی دادیم برای من این خاطره دوباره تکرار شد، خیلی برای من سخت بود، شب که می‎خواستم بخوابم در خلوت خودم به شهید می‌گفتم پارسال بهم گفتی همه چیز را درست می‎کنم ولی الان نیستی، آن شب حالت خواب و بیداری داشتم، احساس کردم او کنارم نشسته و به یک دست تکیه داده است، لباس‎های قشنگی به تن داشت، وقتی دیدم‎اش، به سر و صورتم زدم که دارم می‎بینمت؛ او دستانم را گرفت و گفت به صورتت نزن، تو داری واقعا مرا می‎بینی، فکر نکن که الان خوابی؛ من کنارت هستم، شما که لحظه‎ای خواب بودی من همه کارهای خانه را انجام دادم، یک گوشه کابینت که حواست نبود، آب از آنجا قطره قطره می‎چکید و چوبش باد کرده بود؛ من همان لحظه که نه؛ اما فردای آن روز رفتم و چک کردم و دیدم همان اتفاق افتاده است.

 

 

همسر شهید اشاره می‎کند: آن شب خیلی دلم می‌خواست از این چند ماه دلتنگی برایش بگویم، بعضی روزها آنقدر به من سخت می‎گذشت که آرزوی مرگ می‎کردم، شهید به من می‌گفت روزهایی که چنین حالتی داری من اصلاً به خانه نمی‎آیم، بلافاصله به او گفتم چه روزهایی اینجا می‎آیی؟ که به من گفت روزهای زوج مخصوصاً دوشنبه و چهارشنبه من اینجا هستم البته سفارش‎های دیگری هم به من داشت که آنها بماند.

* هیچ‎جایی به غیر از خانه شهید آرامش ندارم

به سفارش شهید همیشه روزهای چهارشنبه در منزل‎مان مجلس روضه امام رضا (ع) داشتیم که چه مهمان باشد و چه نباشد این مراسم را برگزار کنیم، زیارت عاشورا می‎خواندیم و سلام به آقا می‎دادیم؛ ایشان به من سفارش کردند اگر برایتان مقدور است این روضه را برای روز چهارشنبه ترک نکنید که بعد از شهادت ایشان همچنان این مراسم را در خانه‎مان برگزار می‎کنیم.

 

 

تقریباً هر هفته روزهای دو‌شنبه حوالی ساعت 9 تا 10 مهمان سرزده به خانه مان می‎آیند، یکی می‎گفت زیارت عاشورا شهید را آنجا دیدند، دیگری می‎گفت شهید برای اولین‎بار از من خواسته که سر مزارش بیایم، خلاصه هرکسی که روزهای دوشنبه و چهارشنبه منزل‎مان می‌آید شرایط خاصی دارد، خانم‎هایی اینجا آمدند که شاید حجاب کامل نداشتند اما وقتی با شهید آشنا شدند و ارادت شهید را به حضرت زهرا (س) دیدند واقعاً چادر را به عنوان حجاب برتر انتخاب کردند و مسیر زندگیشان تغییر کرد.

روزهای دوشنبه و چهارشنبه همسایه‌هایمان می‌دانند که این روزها مهمان داریم، اول صبح پیام می‌دهند و می‌گویند خانم ذورقی ما می‌خواهیم اولین مهمان‎تان باشیم، یکی از مهمانان در یکشنبه شب می‎گفت من می‌خواهم الان بیایم تا مهمان اول فردای روز خاص حساب شوم، مردم تا این اندازه به شهید ارادت دارند، من روز دوشنبه و چهارشنبه کسی را برای روضه دعوت نمی‌کنم، اما کسانی را می‎بینم به این مراسم می‎آیند که می‎گویند در طول مسیر وقتی گفتند می‎خواهند بروند روضه؛ افراد دیگری همراه آنها می‎شوند، اینها به خاطر من نیست به خاطر این است که این خانه جایی بوده که شهید نفس کشیده، نماز خوانده، عبادت کرده، ذکر خدا گفته و یک روز از این خانه رفته بالاخره یک تعلق خاطری شهید به این خانه دارد، بچه‎های شهید اینجا زندگی می‎کنند قطعا او عنایت به خانواده‎اش دارد به نظر من، این خانه یک مکان مقدس است، هیچ‎جایی به غیر از خانه شهید آرامش ندارم البته به جز حرم امام رضا(ع) و مزار شهید؛ ما حتی وقتی خانه مادرم می‎رویم اگر دو روزمان بشود سه روز، برایمان سخت می‌شود و باید برگردیم، تنها جایی که در کره زمین آرامش داریم این است بچه های نیز همینطور هستند.

 

 

* اگر ظاهر و باطن‎مان یکی باشد هر جا گلستان است

از همسر شهید مدافع حرم می‌خواهم مانند گذشته یک توصیه به ما کند تا آن را آویزه گوش کنیم و او چه مهربانانه و متواضعانه می‌گوید؛ هر وقت قلمی یا قدمی برای شهدا بر می‎دارید باوضو باشید چراکه برای شما عبادت ثبت می‌شود و این خیلی با ارزش است، شهدا تنها کسانی هستند که خدا در موردشان می‎فرماید شهدا زنده‎اند و نزد من روزی می‎خورند؛ و خوشا به سعادتشان، این همه مومنان و مسلمانان هستند ولی فقط خدا درباره شهدا این طور زیبا در قرآن اشاره می‎کند، پس وقتی خدا راجع به شهدا این قدر زیبا حرف می‌زند، ما هم وقتی می‌خواهیم درباره شهدا حرف بزنیم باید طهارت یا وضو داشته باشیم، اخلاص داشته باشیم، حرفمان با نیت قلبی‎مان یکی باشد، این حرف‎هایی که بین ما رد و بدل می‎شود، قرار نیست فقط صفحه‎ای را سیاه کند و چهار نفر به این جملات به‎به و چه‎چه بگویند، اگر این باشد بدجوری زمین می‎خورم، خدای بالای سر، امام زمان (عج) و شهدا آگاه هستند، من یقین دارم خیلی از حرف‌هایی که می‌زنم مال خودم نیست، چون خودم را خوب می‎شناسم، آنقدر توانایی و قدرت ندارم که بخواهم فن بیان داشته باشم اگر این حرف‌ها به دل شما می‎نشیند مطمئن هستم سفارش کس دیگری است، اما این توفیق نصیب من شده است.

 

 

همسر شهید مدافع حرم می‎افزاید: باید ظاهر و باطن‎مان یکی باشد اگر هر کسی در هر پست و مقامی که باشد، خدا را ناظر بر اعمال خود بداند واقعاً اینجا گلستان می‌شود، شهید ذورقی حرف و عمل‎اش یکی بود، پشت سر کسی حرف نمی‎زند و اگر از کسی ناراحت بود رودررو به آنها می‌گفت، پشت سر کسی هم حرف نمی‎زد.

از او می‌خواهیم تا صحبت پایانی خود را این بار با کسی که به عنوان نایب الزیاره شهید مدافع حرم و با پای پیاده برای اربعین به کربلای معلی رفته، بزند؛ همسر شهید می‌گوید می‌خواهم بگویم این سفر با همه سفرهایی که ایشان «علی دهقان عکاس خبرگزاری فارس» به کربلا رفتند فرق می‌کند، چون در این سفر یک شهید همراه ایشان بود، قطعا این سفر برایش پربرکت بوده است و شاید اتفاقات نادر و کوچکی برایش در این سفر پیش افتاده باشد، یقین دارم یک سفر خوب و به یاد ماندنی برای این زائر کربلایی رقم خورده است.

 

 

* هیچ وقت بدون وضو به دوربین عکاسی دست نمی‎زنم/ پا در کفش شهید گذاشتم

علی دهقان عکاس خبرگزاری فارس نیز از خاطرات شیرین این سفر معنوی می‎گوید از اینکه سفر بسیار خوبی را تجربه کرده و ادامه می‎دهد:‎ در مسیری که ما می‎رفتیم موکبی برپا کرده بودند و استقبال خوبی از آن شده بود، هر قدم که برمی‎داشتیم به یاد شهدا مخصوصا این شهید مدافع حرم بودیم.

زائر کربلایی از اکیپی که با آنها همسفر بوده روایت می‎کند و عکس‎های شهدایی که هر کدام از این زائران به همراه داشتند و می‎افزاید: حرکتی که همکاران ما در خبرگزاری فارس به صورت سراسری انجام دادند بسیار تاثیرگذار بود، منتخبان این خبرگزاری در سراسر کشور قبل از سفر به عتبات عالیات به منزل شهیدی که قرار بود نائب‎الزیاره آنها در سفر به کربلای معلی باشند، حتی فیلمی که ما قبل از رفتن با خانواده شهید گرفتیم خیلی مورد استقبال قرار گرفت ان‎شاءالله سال بعد این توفیق داشته باشیم که مشرف به این سفر معنوی به نیابت از شهدا شویم و قبل از آن نیز به دستبوسی خانواده‎های شهدا بیاییم تا توفیق رفیق راهمان شود.

 

 

دهقان رو به خانواده شهید مدافع حرم ادامه می‎دهد: باور کنید برای من این سفر مانند سفرهای قبلی نبود واقعا متفاوت بود بار مسوولیتی که بر دوش‎ام بود و حس و حالی که در طول مسیر داشتم اصلا قابل وصف نیست، در طول پنج الی 6 سالی که به سفر کربلا می‌روم، این سفر برایم واقعا بی‎نظیر و دلچسب بود، مهمتر از همه یادگاری و توفیقی که امسال نصیبم شد، در دفتر خاطراتم جاودانه است.

 

 

این زائر کربلایی ادامه می‎دهد: هیچ وقت بدون وضو به دوربین عکاسی دست نمی‎زنم، همیشه به دوستانم گفتم که به این چیزها خیلی اعتقاد دارم، توفیقی که امسال نصیبم شد برای خودم قابل باور نبود، که به نیابت از شهید به زیارت بروم، پا در کفش شهید گذاشتم و با آن راه رفتم، هر لحظه که چشمانم به کفش شهید می‌افتاد به یاد ایشان بودم، خیلی‎ها باور نمی‌کردند اما سعادت بزرگی نصیبم شده بود که امیدوارم ان‎شاءالله قسمت همه آرزومندان شود، در کربلای معلی به یاد همه بودیم در حرم امام حسین (ع) با شهید عکس یادگاری گرفتم.

خوب است با هم مرور کنیم متنی زیبا و قابل تأمل درباره شهیدان این سرزمین؛ که اگر امروز در آرامش و آسایش قرار داریم بهای سنگینی برای آن پرداخت شده است.

 

 

روزگاری جنگی در گرفت

نمی‎دانم تو آن روز کجا بودی؟

سر کلاس؟

سر کار؟

سر زمین کشاورزی؟

جبهه؟

یه ویلای امن دور از شهر؟

نمی‎دانم

اما می‎دانم که خودم کودکی بیش نبودم!

روزگاری جنگی در گرفت

من و تو شاید آن روز به قدری کوچک بودیم که حتی نمی‎دانستیم جنگ یعنی چه!

و اگر هم کشته می‎شدیم حتی نمی‎دانستیم به چه جرمی!

روزگاری جنگی در گرفت و عده‎ای بهای آزادی من و تو را پرداختند و حالا هم شهدای مدافع حرم در صف مقدم این جبهه قرار گرفتند

و امروز تو ای دوست من:

مواظب قدمهایت باش!

پا گذاشتن روی این خون‎ها آسان نیست...

شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات

«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»

/فارس

ارسال نظر

آخرین اخبار